صورت فلکی بره
صورت فلکی بره یا حمل (Aries) دومین صورت فلکی از نظر کوچکی در دایرة البروج است که فقط دارای سه ستارهی اصلی بی زرق و برق به صورت مثلثی مختلف الاضلاع میباشد.
این صورت فلکی پیوندی با افسانه و اساطیر باستانی دارد. یکی از مدارک تاریخی این است که مبنای آغاز بهار موقعی است که خورشید در این صورت فلکی استقرار داشته باشد. البته به علت پدیدهی حرکت تقدیمی زمین، در زمان حال، خورشید در لحظهی اعتدال بهاری در صورت فلکی مجاور آن یعنی حوت (Pisces) است.
ستارگان صورت فلکی بره
ستارهی آلفای این صورت فلکی به نام حمل است. نوع طیف آنIII 2K، با قدر 2، به فاصلهی 78 سال نوری تا زمین است. ستارهی بتای آن، به نام انور الشرطین که به معنای ((دو چیز که واضح نیست))قدری معادل 2.6 دارد و فاصلهی آن 44 سال نوری است. ستارهی گامای آن هم به نام اخفی الشرطین نامیده می شود که با چشم غیرمسلح به صورت یک ستاره با قدر 4 است، اما با یک تلسکوپ کوچک یک جفت همدم آن با قدر 4.6 هم دیده می شود.
صورت فلكی حمل در آسمان چندان چشمگیر و مشخص نیست، بلكه در جایی كه می پندارند سر جانور باید باشد، چند ستاره نورانی دارد. صورت فلكی حمل را به خصوص در شب های پاییزی می توان به خوبی مشاهده كرد .
در محدودهی این صورت فلکی هیچ گونه جرم قابل توجّهی دیده نمیشود.
افسانه صورت فلکی بره
زیباترین افسانه ای كه دربارهی حمل وجود دارد به طور یقین داستان قوچ پشم طلایی است. این افسانه مربوط به عهد یونان باستان است. میگویند در زمان های خیلی قدیم در آنجا پادشاهی به نام آتاماس (Athamas) زندگی می كرد. او با بانوی ابرها یعنی نفله (Nephele) ازدواج كرده بود و از او فرزند داشت، دختری به نام هله (Helle) و پسری به نام فریكسوس ( Phrixos). پادشاه پس از یك زندگی مشترك طولانی همسر نخست خود را طلاق داد و با اینو (Ino) ازدواج كرد و آن طور كه در افسانه ها آمده است، اینو نامادری بسیار شرور و بدجنسی بود .
او با نفرت شدیدی همیشه در پی اذیت و آزار هله و فریكسوس بود و تلاش می كرد آنها را سر به نیست كند. بنابراین اینو زنان سرزمین خود را متقاعد كرد كه تمام بذرهای غلات را برشته كنند، تا در هنگام كاشت در زمین بپوسد و به این ترتیب مردم با خطر قحطی و گرسنگی روبرو شوند. بعد او گناه این فاجعه را به گردن دو كودك انداخت. پادشاه دستور داد تا از راهبه پیتیا (Pythia) در معبد دلفی (Delphi : شهری باستانی در مركز یونان ، در دامنهی جنوبی مونت پارناس و جایگاه حرم مقدی آپولو بود) بپرسند كه برای نجات انسانها از گرسنگی و مرگ چه باید كرد.
ملكهی خیانتكار، پیك هایی كه شاه به دلفی فرستاده بود، تطمیع كرد و آنها در مراجعت به پادشاه گزارش دادند كه زمین ها هنگامی دوباره بارور خواهند شد كه پسری را كه از ازدواج اول خود داشت ، یعنی فریكسوس را در محراب خدای خدایان زئوس قربانی كند. همان گونه كه در كتاب عهد عتیق ( تورات ) هم آمده است، قربانی انسانها به درگاه خدایان برای به رحم آوردن خدایان متداول بود و رواج داشت.
اما برگردیم به داستان آتاماس و فریكسوس ! پادشاه برای نجات قومش از قحطی و گرسنگی با قربانی كردن پسرش در محراب معبد زئوس موافقت كرد. ولی خوشبختانه كار به آنجا نرسید. هنگامی كه فریكسوس در غل و زنجیر بر قربانگاه دراز شده بود، قوچی ظاهر شد كه می توانست مانند انسانها سخن بگوید و پشم های طلایی داشت. این حیوان باشكوه به خواهش بانوی ابرها نفله از سوی خداوند هرمس (Hermes) ارسال شده بود، هر دو كودك هله و فریكسوس را بر پشت خود سوار كرد و به آسمان پرواز كرد. سفر از اروپا به آسیا بود. در میان راه هله كه دختر بچه ای بیش نبود، از پشت قوچ سقوط كرد و در دریا غرق شد.
تنگه ای كه می گویند او در آن غرق شده است – داردانل امروز – به یاد هلسپونت ( Hellespont) نام گرفت. قوچ به همراه فریكسوس به پرواز ادامه داد تا به سرزمین دوردستی در پایان جهان به نام كلوخیس (Klochis) رسید. پادشاه كلوخیس قوچ را قربانی كرد و پوست پشم طلائی آن را به درخت بلوطی آویزان كرد، كه اژدهای ترسناكی ا ز این درخت و پوست محافظت می كرد. در افسانه آمده است كه بعدها دریانورد لاسون (Lason) با كشتی آرگو ( Argo) پوست طلائی را به یونان بازگرداند. به هر حال روح قوچ به پاس كارهای نیكش به آسمان صعود كرد .
دیدگاهتان را بنویسید